سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندر توصیف دروغگویی:

ارسال  شده توسط  قاسم علی مردانی کرانی در 91/5/2 6:0 صبح

 بعضی برای کوچک نشدن و بعضی ها برای بزرگ شدن به دروغ گفتن متوسل میشوند

بعضی به دروغ همرنگ جماعت میشوند و آنی رنگ عوض میکنند.

دروغگوئی ابزار دست ضعیف النفسان است که بجای اینکه تلاش کنند با دروغ گفتن میخواهند ره صد ساله را یک شبه بروند .

گاهی اشخاص به دلیل عدم ناتوانی کافی در انجام وظایف محوله و یا عدم علاقه در کار یا تحصیل به دروغ روی می آورند .

بعضی ها با دروغگوئی میخواهند بزرگها را کوچک کنند .

مردم گاهی برای کسب موقعیت های مهم کاری یا اجتماعی و یا در برخورد با مسؤولیت های مهم خانوادگی برای این که بتوانند فرصت و مجالی برای خود بیابند به دروغ متوسل می شوند .

دروغگو در واقع چهره ای از خود نشان می دهد که دوست دارد آن گونه باشد و در واقع نشان از نقص شخصیت دارد .

بعضی کوچکها با دروغگوئی و فریب میخواهند در جای بزرگان بنشینند .

بسیاری از دروغگوها نشانه هایی ازعدم تعادل روانی و ضعف شخصیت را از خود نشان می دهند که گاهی در تجربیات دوران کودکی و نحوه تربیت ناصحیح خانوادگی اشخاص ریشه دارد .


فیلسوفانه

ارسال  شده توسط  قاسم علی مردانی کرانی در 91/5/2 6:0 صبح

مرد بزرگ به خود سخت می گیرد و مرد کوچک به دیگران.((کنفوسیوس))

برگ در هنگام نابودی می افتد، میوه در هنگام کمال می افتد؛ بنگر که چگونه می افتی چون برگی زرد و یا سیبی سرخ.((کنفوسیوس))


از دکتر شریعتی

ارسال  شده توسط  قاسم علی مردانی کرانی در 91/4/26 2:7 عصر

خدایا ! مرا همواره آگاه و هوشیار دار ، تا پیش از شناخت ِ درست و کامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم.


حکایتی از سعدی

ارسال  شده توسط  قاسم علی مردانی کرانی در 91/4/24 10:0 عصر

حکایت

   هارون الرشید را چون بر سرزمین مصر، مسلم شد گفت : بر خلاف آن طاغوت فرعون که بر اثر غرور تسلط بر سرزمین مصر، ادعاى خدایى کرد، من این کشور را جز به خسیس ترین غلامان نبخشم .

از این رو هارون را غلامی سیاه به نام خصیب بود بسیار نادان بود، او را طلبید و فرمانروایى کشور مصر را به او بخشید.گویند: آن غلام سیاه به قدرى کودن بود که گروهى از کشاورزان مصر نزد او آمدند و گفتند: پنبه کاشته بودیم ، باران بى وقت آمد و همه آن پنبه ها تلف و نابود شدند.

غلام سیاه در پاسخ گفت : مى خواستید پشم بکارید!

اگر دانش به روزى در فزودى

 ز نادان تنگ روزى تر نبودى

 به نادانان چنان روزى رساند

 

که دانا اندر آن عاجز بماند

 

بخت و دولت به کاردانى نیست

 

جز بتاءیید آسمانى نیست

 او فتاده است در جهان بسیار

 

بى تمیز ارجمند و عاقل خوار

 کیمیاگر به غصه مرده و رنج

 ابله اندر خرابه یافته گنج


فرصت

ارسال  شده توسط  قاسم علی مردانی کرانی در 91/1/17 2:0 عصر

فرصتها را از دست ندهید شاید این لحظه هرگز تکرار نشود.

حکایت:

 

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود
کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد.
مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.
پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد...
اما.........گاو دم نداشت!!!!




<   <<   6   7   8      >